سایت آفتاب دل:
این روزها وقتی جمعه شبها پای سریال «ستایش» مینشینیم، انگار که جای خالی «طاهر» یا همان «مهدی پاکدل» بدجوری توی ذوق میزند. شخصیت مثبت «طاهر» در طول این سریال برای بینندگاناش آنقدر دلنشین بود که حالا بابت نبودناش در سری دوم «ستایش» غصه بخورند...
خود «مهدی پاکدل» اما چیزی کم از «طاهر» سریال ندارد. دور از اداهای معمول برخی از همصنفاناش دعوت ما برای مصاحبه را میپذیرد و بیغلوغش روبهرویمان مینشیند و سوالاتمان را جواب میدهد. مهدی پاکدل با همان حجب و حیای همیشگی و ذاتیاش مشق زندگی مینویسد و از این روزهای خود میگوید. از روزهایی که با عبور از آنها 33 ساله شده؛ هرچند که با این موهای جوگندمی مسنتر از سن خود نشان میدهد اما معتقد است که این یک مسئله ارثی است و ربط چندانی به سن و سال ندارد.
عکسهای کودکی بهنوش طباطبایی و مهدی پاکدل
مهدی پاکدل 33 ساله در این گفتوگو درباره ازدواج، عکاسی، فیلمسازی، زادگاهش اصفهان و... حرفهای جالبی بر زبان آورده است.
از فیلمسازی شما شروع کنیم. چه شد که به فکر فیلمسازی افتادید؟
من همیشه دوست داشتم کارگردانی را تجربه کنم. از وقتی که 15-14 سال پیش با تدوین به سینمای حرفهای وارد شدم، عاشق این بودم که فیلمسازی را تجربه کنم.
بازخوردهای فیلمتان در جشنواره فجر چطور بود؟
خیلی خوب بود. افرادی که برایم مهم بودند و نظرات و طرز فکرشان را قبول دارم، خیلی فیلم را دوست داشتند.
خودتان چطور؟ از نتیجه کار راضی بودید؟
ما تمام تلاشمان را با همه بضاعتمان انجام دادیم، با همه پول و سوادی که داشتیم. چون فیلم را با تمام توانمان ساختیم، دوستش دارم. مهدی پاکدل سال 92، توانسته اینگونه فیلم بسازد. شاید 2 سال دیگر، جور دیگری فیلم بسازد. بههرحال تمام تلاشمان را کردیم که فیلم خوبی بسازیم و همه ایدهآلهایمان هم در آن باشد.
شما به یکباره سراغ ساخت فیلم بلند رفتید یا تجربه فیلم کوتاه هم داشتید؟
قبل از این فیلم، یکی دو تا فیلم کوتاه کار کردم. یکی از آنها که 8 دقیقهای بود، در جشنواره «سونی» شرکت کرد و جوایزی هم برد. بعد از آن اما دیگر فرصت نشد و بیشتر درگیر بازیگری شدم.
تصمیمتان برای ادامه فیلمسازی چیست؟ ادامه میدهید؟
قطعاً ادامه میدهم.
در مورد ژانر مورد علاقهتان در فیلمسازی بگویید.
نمیتوانم بگویم چه ژانری، چون فعلاً ساختههایم در حد تجربه است، در حد اینکه یک سفره رنگین چیده شده و آدم دوست دارد نگاه کند و ناخنک بزند. فعلاً در این حس و حالم. ممکن است 4 سال دیگر به یک ثبات برسم و بگویم این ژانر مورد علاقهام است. البته در فیلم اولم هم نشان دادهام چه حالوهوایی را دوست دارم که این حالوهوا، قطعاً فیلمهای کپی و قدیمی و ادای فیلمهای دیگران را درآوردن نیست. در حال حاضر، فضای خاصی در ذهنم است که آن را دنبال میکنم. یک سینمای شاعرانه استاندارد و درست.
در بازیگری چطور؟ آن اوجی که در نظر گرفتهاید کجاست؟
من که هنوز به جایی نرسیدهام و اول راهم. ولی از لحاظ نقش، آن چیزی را که روزی احساس میکردم بازی میکنم، به آن دست پیدا کردهام. مثلاً نقشم در فیلم «محمد (ص)»، نقش جناب «ابوطالب (ع)» است که فکر میکنم سقف نقشهایی باشد که میشود در سینمای ایران بازی کرد.
کی اکران میشود؟
فکر میکنم برای سال آینده آماده اکران شود.
آدمها در کودکی آرزوهایی دارند که خودشان را در آن قالب میبینند. «مهدی پاکدل» فعلی در آرزوهای شما بود؟
خاطرات بچگیام زیاد یادم نمیآید. یکسری تصویر است فقط. اینکه بهطور اخص به چه فکر میکردم را یادم نمیآید. بعید میدانم به این چیزی که میگویید، فکر کرده باشم. البته در نوجوانی و سالهای اول دبیرستان، در خانه ما همیشه مجلات سینمایی بود. بنابراین به این فکر میکردم که یعنی میشود روزی عکس من هم روی جلد برود؟ یک کارهای بشوم و اسم من را هم بنویسند؟ آن موقعها دوست داشتم و با تمام وجودم عاشق این بودم که وارد این عرصه شوم. به همین دلیل هم پیگیری کردم و انرژی گذاشتم تا اینکه بشود.
به این اعتقاد دارید که آنچه در بچگی آرزوی رسیدن به آن وجود دارد، روزی دستیافتنی میشود؟
بله، من به نظریه نابودنشدن انرژیها اعتقاد دارم. در حقیقت، هیچ انرژیای از بین نمیرود. وقتی در بچگی، تمام انرژی پاک و فکر و ذهنت را به سمت چیزی که دوست داری سوق بدهی، حتماً اتفاقی برای آن میافتد. من اصولاً هم آدم مثبتاندیشی هستم. به اغلب مسائل خوشبینام. ترجیح میدهم سمت زیبای هر چیزی را ببینم. در همین اولین تجربه کاریام با «ایمان افشاریان» هم مواقعی میشد که همه گروه، دست و پایشان را گم میکردند و همه چیز به هم میریخت. اما لحظهای سکوت و فکر کردن و مثبتاندیشی دوباره همهچیز را درست میکرد. با آرامش میشد تسلط پیدا کرد، اما بعضیها هم مدام منفیبافی میکنند. این به نظرم اصلاً خوب نیست. یک چیز جالب هم در این دوره و زمانه هست و آن اینکه خیلیها بعد از اتفاقات همهچیز را میدانند! این خیلی توهینآمیز است. خب تو اگر میدانستی، پس چرا نگفتی؟ (خنده جمع) این آدمها خیلی منفورند. همیشه روی مخ من هستند! اصلاً این اخلاق بد در ایران اپیدمی شده.
آن نقشی که دوست دارید به شما پیشنهاد شود و آن اتفاقی که در ذهنتان هست بیفتد، چیست؟
همانطور که گفتم، با محول شدن نقش «ابوطالب» در فیلم «محمد (ص)» به من، تمام لذتی را که از بازیگری میشود برد و هر کاری که در بازیگری میشد کرد، برایم اتفاق افتاد. نمیدانم چقدر موفق بودهام اما برایم یک نقش تمامعیار بوده است. طی 2 سال، از 20 سالگی تا 75 سالگیِ یک شخصیت را بازی کردم و همه چیزش برایم جالب بود.
از همکاری با چه کسی در سینما بیشتر لذت بردید؟
خیلیها هستند که همکاری با آنها هم باعث افتخارم بوده و هم لذتبخش. در کدام بخش منظورتان بوده؟
همانهایی که انرژی مثبت دارند و وقتی آنها را میبینید، انرژی مضاعفی میگیرید.
در پروژه «محمد (ص)»، من 2 سال با آقای شجاعنوری بودم. ایشان فوقالعاده آدم مثبت، پرانرژی و بینظیری بودند. از همکاری با ایشان بسیار لذت بردم. حتی در فیلم خودم هم به ایشان پیشنهاد دادم که با خوشرویی پذیرفتند.
شیرینترین و لذتبخشترین قسمت این سالهای عمرتان چه بوده؟
قطعاً ازدواج با بهنوش. (میخندد)
و سختترین؟
نمیدانم، چیز سختی نداشتیم. چشممان نزنند حالا! (میخندد) همان ماجرای مثبتنگری است دیگر. شاید هم اتفاقات سختی افتاده باشد، کمبودهای مالی و... بهوجود آمده باشد یا مشکلات حسی و عاطفی. اما به دلیل نگرش مثبت به زندگی آنها زیاد به چشم نمیآیند.
چه کاری انجام میدهید که مثبتنگر به نظر میآیید؟ این همه مثبتنگری از کجا میآید؟
نمیدانم، شاید هم به نظر افراد دیگر منفینگر باشم.
این قضیه را به خودتان تلقین میکنید، کتاب میخوانید، آموزش میبینید یا فکر میکنید ذاتی است؟
فکر میکنم ذاتی باشد. چون از اینکه مثبتنگر هستم، تا به حال بد ندیدهام و دوست دارم نگاه خیری به هستی داشته باشم.
شما اصالتا اصفهانی هستید؟
بله.
از این جهت پرسیدم که معمولاً اصفهانیها مثبتاندیش هستند. رنگهای شاد و مثبت هم استفاده میکنند و...
نمیدانم (میخندد). شاید هم ژنتیکی باشد. البته در نهایت، آدم باید امیدش به خدا باشد. یک نکته دیگر هم هست؛ اینکه من به این فکر نمیکنم که مثلاً الان مثبتاندیش باشم. اینها مسائلی ناخودآگاه است. راستش خوب بودن، فرمول پیچیدهای ندارد. آدم خیلی راحت میتواند بفهمد چه چیزی خوب است و چه چیزی بد. فقط کافی است خودت را جای آن آدمی بگذاری که با تو طرف است؛ بخواهی چه حرفی بزنی و چه تصمیمی بگیری. با اخلاق و رفتار خوب حتی میتوانی در موارد سادهای مثل خرید یا فروش چیزی موفق باشی. همیشه در طول روز، به این چیزها فکر میکنم. وقتی بیرون میروم، به این فکر میکنم که چرا نشود با دیگران خوب رفتار کرد و در مقابل، برخورد خوب دید؟ وقتی به همه سلام کنی، جواب سلامت را میدهند دیگر. البته در رانندگی یک مقدار عصبیام! (میخندد) چون به نظرم، ما بههیچوجه فرهنگ رانندگی نداریم. از خودم تا بقیه!
همه دهه شصتیها، نوستالژیهای مخصوص به خودشان را دارند. نوستالژی شما چیست؟
البته من دهه پنجاهیام! (میخندد)
حالا 59 را دهه شصتی حساب کنید دیگر!
(میخندد) بزرگترین نوستالژی من شاید اسم جالبی نداشته باشد: جنگ! چیزی که دوران کودکی من را پر کرد. الان میفهمم البته. شاید آن موقع متوجه نبودم. جنگ، خیلی در زندگیام تأثیر داشت. خیلی از خاطرات و تصاویر کودکیام برمیگردد به زمان جنگ. وقتی هواپیماهای عراقی تا اصفهان میآمد، خودم چندبار آنها را در آسمان اصفهان دیدم. آژیر قرمز و... اولین تصویرهای من از سینما هم مربوط به زمان جنگ است. یک بار در مدرسه نشسته بودیم و وضعیت قرمز شد. مرا با 600 تا بچه دیگر داخل یک پناهگاه بردند و آنجا با یک آپارات کوچک برایمان فیلم پخش میکردند. کارتون میگذاشتند. «اسب تکشاخ»، «بامزی»، «دامبو» و.... و جالب این بود که ما فارغ از آنچه بیرون میگذرد، خوشحال بودیم از این وضعیت قرمزها. چه تضاد عجیب و غریبی بود! 3-2 ماه بعد از به دنیا آمدنم، جنگ شروع شد. یعنی از بدو تولد تا 8 سالگی، زندگیام با جنگ گره خورد.
نوستالژی خاص دیگری به غیر از جنگ ندارید؟
اصولاً در خانه ما به دلیل وجود برادران بزرگترم، هم حسین و هم مسعود، مطالعه خیلی معمول بود. آن موقع مجله «دانستنیها» و «کیهان بچهها» بود. «دنیای ورزش» چه مجله خوبی بود. جامجهانی 86 بود که مسعود عکسهای مارادونا را به در و دیوار میزد، خود فوتبال که آن موقعها خیلی حس عجیبی داشت. ما مرتب داخل کوچهها فوتبال بازی میکردیم. یا کارتبازی یا عکس فوتبالیستها در آدامسها. آرشیوشان میکردیم و با آنها بازی میکردیم.
فوتبالیست محبوبتان مارادونا بود؟
مارادونا بود. تو جام جهانی 90، لوتار ماتئوس آلمان اسطوره من بود. من خیلی آلمان را دوست دارم. خیلی منظماند.
معمولاً آدمهای منظم طرفدار آلماناند دیگر.
پس نتیجه میگیریم من آدم منظمی هستم! (خنده) راستی، اینهایی که طرفدار ایران هستند، چهجور آدمهایی هستند؟ (خنده)
همچنان آن حس قدیم را نسبت به اصفهان دارید؟
نه متأسفانه. من تا 18 سالگی اصفهان زندگی کردم و خیلی از جمعهها با پدر خدابیامرزم، میرفتیم کنار زایندهرود قدم میزدیم. آن فضا و آن رود پرخروش برایم جالب بود، اما وقتی تهران میآمدیم یا شهرهای دیگر، برایم عجیب بود که چرا این شهرها پارک ندارند! چون یکسوم اصفهان پارک بود. سرتاسر زایندهرود سرسبز بود. الان اما دیگر صفایی ندارد.
هنگامی که ناراحت یا غمگیناید، بهترین جایی که در اصفهان میروید، کجاست؟
میدان نقش جهان. آنقدر بزرگ است که همیشه وقتی دلم میگرفت، آنجا میرفتم. اتفاقاً هنرستانی که میرفتم هم کنار میدان بود. در میدان احمدآباد. چون گرافیک هم میخواندم، همیشه کلاسهای طراحیمان در نقش جهان برگزار میشد. خیلی از اوقاتم را آنجا میگذراندم. آنقدر عظمت آنجا زیاد است که آدم به کوچکی خودش پی میبرد.
منزلتان کجا بود؟
بزرگمهر. «شاهزید» اسم امامزادهای بود که الان به اسم «امامزاده زید» میشناسندش. البته الان به «هشت بهشت» معروف است.
الان نزدیک به 3 سال از زندگی مشترکتان میگذرد. اغلب روانشناسها میگویند موفقیت یک زندگی مشترک، بعد از 3 سال مشخص میشود.
نه بابا؟! اوه اوه! (خنده)
این 3 سال چگونه گذشت؟
خوب گذشت. بههرحال میگذرد. با همین تجربه 3 سالهام میگویم، به نظرم ازدواج خیلی پیچیده است. زندگی مشترک، پیچیدگیهایی دارد که خیلی متفاوت است با قبل از ازدواج. من الان 33 سالهام و 30 سال آن را تنها زندگی کردهام. تأثیر این 30 سال روی آداب، رفتار و طرز نگرشم به زندگی خیلی زیادتر بوده تا این 3 سال. این مرحله گذشتن از 30 سال و رفتن زیر یک سقف، همیشه نیازمند مشورت، راهنمایی و نظر یکی دیگر هم هست. باید او را هم در همه قضایا در نظر بگیری. نوع احساس مسئولیتات تفاوت میکند. همهچیز شکل دیگری به خود میگیرد. شاید درست گفتهاند که 3 سال طول میکشد. شاید این مدت نیاز است که کمکم با اخلاق، رفتار و عادات یکدیگر آشنا بشوند و تغییراتی در آنها بدهند ولی در کل، اگر آدم به این فکر کند که چه کار لذتبخشی است و حتی این تغییراتی که در خود آدم ایجاد میشود خیلی خوب است، مطمئناً زندگی دوام بیشتری پیدا میکند. ولی اگر آدم مقابله کند و اهل تغییر نباشد و من و او به میان بیاورد و... مشکل بهوجود میآید. خیلی وقتها پیش آمده سر یک موضوع کوچک که دو طرف نخواستهاند خودشان را تغییر بدهند، نتیجهاش را دیدهاند. در کل تجربه جالبی است و من اگر میدانستم، زودتر ازدواج میکردم! هر چقدر سن تجرد بیشتر باشد، آدم سختتر وارد دنیای تأهل میشود و چون شخصیتت بیشتر شکل میگیرد، تغییر دادنش هم سختتر میشود. بگذار یک چیزی بگویم. الان برخی ما با یکی مثلاً 6 سال آشناییم، بعد میرویم 2 سال هم نامزد میشویم، بعد 1 سال هم به عقد هم درمیآییم و بعد ازدواج میکنیم. یعنی این 8-7 سالی که همهچیز بکر و تازه است و طرفین مشغول کشف همدیگر هستند، همهاش در زمانی میگذرد که بیفایده است. به همین دلیل است که برخیها بعد از یک سال زندگی مشترک از هم جدا میشوند. در حقیقت، آن اتفاق و آن لذت کشف، در آن حدود 10 سال، تمام شده و دیگر چیزی باقی نمانده. این است که به نظرم خیلی رسوم سنتی خوب بودهاند. قدیمها، میرفتی خواستگاریِ دختری که او را ندیده بودی و بعد هم ازدواج میکردی و این 8-7 سالی که گفتم را میگذراندی و احتمالاً دو تا بچه هم داشتی. ادامهاش را هم به یک نحوی میگذراندی. اما الان کمی بد شده و شاید به همین دلیل زندگیها پایدار نیست.
بیشتر از چه چیزهایی عکاسی میکنید؟
عکاسی از طبیعت را خیلی دوست دارم. همین الان که نزدیک به 3 ماه در استان گیلان بودم، از طبیعت زیبای آنجا خیلی عکاسی کردم.
این عکاسیها چقدر به فیلمسازی کمک میکند؟
زیاد. فیلمسازی یعنی همین دیگر. یک قاب زیبا، تصاویر زیبا، انتقال حس آن لحظه. عکاسی، مادر فیلمسازی است. مطمئنم کسانی که فیلم من را میبینند، ممکن است از بعضی چیزهایش خوششان نیاید، اما از کادرها و قابهایی که به کمک «سیامک کرمانیزاده» بااستعداد بستهایم، خوششان خواهد آمد.
اهمیت عکاسی در زندگیتان، چقدر است؟ میشود روزی همهچیز را رها کنید و فقط سراغ عکاسی بروید؟ یا نمایشگاه بگذارید؟
در مورد نمایشگاه گذاشتن، یک مقدار تردید دارم. البته تحصیلات من در این زمینه است و گرافیک خواندهام و شغلم بوده و گاهی از آن پول درآوردهام، ولی با آمدن دوربینهای دیجیتال و سهلالوصول شدن این کار که باعث شد تقریباً همه افراد مشهور یک نمایشگاه عکسی بگذارند، راستش برای من، یک مقدار این قضیه کمرنگ شد. امیدوارم شرایط بهتر و درستتری پیش بیاید.
شما با دیجیتال کار میکنید یا آنالوگ؟
من عکس آنالوگ هم دارم، اما مشخصاً با دیجیتال کار میکنم. خیلی از کسانی که هنوز آنالوگکارند و آن را ترجیح میدهند را نمیفهمم. اصلاً فکر میکنم یکی از دلایل عقبماندگی هنرمندهای ما، بهروز نبودنشان است. مثلاً خیلی از کارگردانهای بزرگ سینمایمان را میشناسم که نمیروند تئاتر ببینند. آنقدر خودشان را در جایگاه رفیعی میبینند که نیازی نمیبینند دیگران را نگاه کنند. فیلمهای روز را نمیبینند، مطالعه نمیکنند و متأسفانه گاهی اینها را جزو افتخاراتشان میدانند! به همین دلیل فیلمهایشان را کسی نمیبیند، چون چیز دیدنیای خلق نکردهاند. وودی آلن و کلینت ایستوود را ببین. با این سن و سالشان فیلم میسازند زندهتر از یک جوان 20 ساله. آنها همهچیز را از اطرافشان میبلعند و از صافی خودشان عبور میدهند. گاهی باید به آنها گفت: «دیگر بس است؛ برو استراحت کن استاد!»
بله دیگر.
در فیلم «تمشک»، آقای «کلاری» (که دیگر قلهای در فیلمبرداری نبوده که فتح نکرده باشد) چقدر هوشمندانه از دوربین دیجیتال استفاده میکند. وقتی نتیجهاش را میبینی، متوجه میشوی که چه تجربه منحصربهفردی داشته و با چه کیفیتی فیلمبرداری کرده است. این باعث اعتمادبهنفس جوانترها میشود. ماجراهای کمبود نگاتیو و تحریمها و تأیید فیلمبردار از جانب فارابی و این مسائل هم پیش نمیآید. الان من جوان، راحتتر میتوانم تجربه کنم و فیلم بسازم. در حالت کلی، نتیجه نهایی است که مهم است.
سایت آفتاب دل:
وقتی حرف از ازدواج و شروع زندگی مشترک به میان می آید و افراد می خواهند از تجربه زندگی زیر یک سقف بگویند معمولا دچار کلیشه های رایج می شوند و دوست دارند در صحبت هایشان به شدت خود را خوشبخت و عاشق پیشه نشان دهند و تصویر یک زندگی رویایی و ایده آل را از خود به جای بگذارند در حالی که خیلی وقت ها این تصویر ارائه شده از جانب آنها چندان با واقعیت انطباق ندارد و اگر در زندگی برخی از آنها ریز شوید به مشکلاتی که کم و بیش با آن مواجه اند پی می برید.
در طول مدتی که مسئولیت گرفتن مصاحبه برای این صفحه با سوژه ازدواج را برعهده داشتم با زوج های مختلفی صحبت کردم که گفتگو با هر کدام از آنها برای من جذابیت های خاص خودش را داشت اما از ابن بین مصاحبه با الناز حبیبی برای من بسیار متفاوت بود چرا که او با صداقت و جسارت خاصی در مورد ازدواج اظهارنظر کرد و برای ما از آداب و رسوم خواستگاری و مراسم عقدش گفت و اینکه مسائل مالی آنقدرها که برخی می گویند در زندگی مشترک بی اهمیت نیست، چرا که ریشه بسیاری از مشکلات و اختلافات به این نوع مسائل بازمی گردد.
با ما همراه باشید تا با او و نقطه نظرهایش در مورد ازدواج بیشتر آشنا شوید. بازیگری که آخرین کارش در مجموعه دودکش بود...
سن ازدواج برای هر کسی متفاوت است
در مورد ازدواج نمی توان سن خاصی را در نظر گرفت و گفت، «مثلا وقتی افراد به این سن و سال رسیدند، باید ازدواج کنند» مثلا فردی به فراخور شراطی که در آن قرار دارد ممکن است برای ازدواج به لحاظ روحی و مالی احساس آمادگی کند، به همین خاطر دوست ندارم در این مورد برای کسی نسخه بپیچم و بگویم مثلا چون من در 24 سالگی ازدواج کردم دختران دیگر هم باید در این سن ازدواج کنند.
بهانه ای برای شروع زندگی
متاسفانه این روزها آمار طلاق به شدت در حال افزایش است، بخش زیادی از این مشکل هم به این برمی گردد که افراد به درک و شناخت کافی برای ازدواج نرسیده اند و اختلاف های کوچک را جدی نمی گیرند و یا اینکه از لحاظ مالی هنوز به استقلال کافی نرسیده اند، در هر حال به عقیده من، اگر درک و تفاهم وجود نداشته باشد، افراد خیلی زود از دست هم خسته می شوند و ترجیح می دهند از یکدیگر جدا شوند.
وجه مشترک من و همسرم برای ازدواج
بیش از یک سالی است که من وهمسرم «مهدی صاحب الزمانی» با هم پیوند زناشویی بسته ایم آن چیزی که باعث شد من و مهدی در وهله اول به هم علاقمند بشویم و بخواهیم باقی زندگی مان را کنار هم بگذرانیم، خصوصیات مشترک بسیاری بود که بین ما وجود داشت، ما از نظر اخلاقی به شدت به هم شبیه هستیم و این شباهت به ما کمک می کند تا لحظاتی آرام را کنار هم سپری کنیم، از طرفی ما سعی کردیم نسبت به یکدیگر با گذشت و منعطف باشیم، این موضوع به ما کمک کرد تا از کنار هم بودن بیشتر لذت ببریم.
برگزاری مراسم به شیوه سنتی
با وجود اینکه خانواده من در خارج از کشور زندگی می کنند، اما همچنان به آداب و رسوم ایرانی اهمیت می دهند و حتی می توان گفت تا حد زیادی سنتی هستند، به همین خاطر مراسم خواستگاری ما به همان شیوه مرسوم سنتی برگزار شد و ما در منزل، میزبان خانواده داماد بودیم، خوشبختانه چون من و مهدی حرف هایمان را با هم زده بودیم، استرسی بابت خواستگاری نداشتیم.
خبری از عروسی تشریفاتی نیست
من وهمسرم هنوز دوران عقدمان را سپری می کنیم و به قول معروف زیر یک سقف نرفته ایم اما راستش را بخواهید با وجود اینکه چیزی به عروسی مان نمانده برنامه ریزی خاصی برای برگزاری عروسی و نوع تشریفات نکردیم، چون هر دوی ما به شدت آدم های شلوغی هستیم و نمی توانیم زمان چندانی را به این مسائل اختصاص دهیم به همین خاطر فکر کنم همه چیز در حدل معقول برگزار شود و احتمالا خبری از عروسی تشریفاتی نیست.
پدرم میزان مهریه را تعیین کرد
راستش را بخواهید وقتی حرف مهریه و رسم و رسوم مربوط به عروسی به میان آمد. من و مهدی تصمیم گرفتیبم خودمان را کنار بکشیم و مسائل را به بزرگترها واگذار کنیم چون می دانستیم آنها به دلیل اشرافشان نسبت به این مسائل، زبان هم را به خوبی می دانند و به قول معروف می دانند چگونه با هم صحبت کنند. در هر حال میزان مهریه را پدر من تعیین کرد و من دخالتی در مورد آن نداشت. البته این صحبت ها بدون کمترین چالش و اختلاف نظری بیان شد چون خانواده های ما به لحاظ سطح به هم نزدیک بودند و ما مشکلی در این خصوص با هم نداشتیم.
آقای داماد ایران زندگی نمی کند
همسرم سال هاست که در خارج از کشور اقامت دارد و چون شرایط کاری من هم به گونه ای است که نمی توانم به واسطه شغلم از ایران بروم به همین خاطر من و ایشان از وقت های بیکاری مان استفاده می کنیم و به همدیگر سر می زنیم هر چند که این دوری و جدایی سخت است اما در شرایط کنونی چاره ای جز تن دادن به آن نداریم.
.: Weblog Themes By Pichak :.