افرادی که بستنی های میوه ای چند رنگ را بیشتر دوست دارند، درمقایسه بادیگران بد بین تر هستند. گفتنی است افرادی که بستنی با رنگ های روشن انتخاب می کنند شنونده های خوبی به حساب می آیند.
از طرفی طرفداران بستنی وانیلی معمولا افرادی آرمان گرا هستند. دوست داران بستنی شکلاتی به شدت احساساتی هستند و انسان های منطقی در گرو عاشقان بستنی نعنایی و طالبی قرار دارند.
گزارش تصویری
به گزارش خبرنگار آفتاب دل ، مردم استان کردستان با حضور گسترده ی خود در راهپیمایی روز قدس نشان دادند که حضور گسترده ی آنها نمایش وحدت ملت بزرگ ایران است و حضور آنان نشان دهنده ی وفاداری به آرمان های امام و انقلاب است .
وی افزود: استفاده از مواد مغذی نظیر اسید چرب امگا 3 در حفظ و طراوت پوست بسیار موثر است، همچنین استفاده از مواد غذایی که حاوی پروتئین و ویتامین هستند در نهایت به شفاف سازی پوست کمک می کند.
این متخصص تغذیه عنوان کرد: ماهی یکی از منابع غذایی غنی از امگا 3 به حساب می آید که حداقل در هفته دو بار بایستی استفاده شود تا بر روی شادابی پوست تاثیر گذارد.
به گزارش سایت آفتاب دل ، چند وقت پیش در شبکهای اجتماعی عکسی از بزرگسالی بازیگران کودک سریال تولدی دیگر انتشار یافت و بارها به اشتراک گذاشته شد؛ همین جرقهای شد برای جمع کردن بچههای قدیم و دیداری تازه با آنها، با خودمان گفتیم شاید مردم دوست داشته باشند، بدانند بازیگرهای کودک محبوب سالها پیش اکنون چه میکنند؟کجا هستند؟ و اصلا در بزرگسالی چه چهرهای پیدا کردهاند؟ از طریق یکی از دوستان با گلشید اقبالی بازیگر بامزه مهر مادری تماس گرفتیم تا کمکمان کند بقیه همبازیهای کودکیاش را پیدا کنیم. یک روز عصر همه بچهها را جمع کردیم تا در فضایی دوستانه از حال و هوای این روزها و احساسشان نسبت به گذشته بپرسیم؛ زمان زیادی از جلسه صرف خاطرهگویی و خندههای بچهها شد و همین جمع ما را صمیمانهتر کردتا جایی که علیرضا رئیسی (پاتال و آرزوهای کوچک) گفت: «خیلی خوشحالم که اینجا هستم چون حس نوستالژیک خوبی دارد.» دوست داشتیم بچههای قدیمی بیشتری را جمع کنیم ولی در یک شماره نمیتوانستیم حجمی بیشتر از 4 صفحه را به آن اختصاص دهیم، بنابراین به 6 نفر اکتفا کردیم اما در صورتی که شما از این گزارش راضی باشید و بازخورد خوبی نسبت به آن به ما بدهید این روند را ادامه خواهیم داد و سراغ دیگر بازیگرهای قدیمی هم خواهیم رفت.
مانی نوری:خیلی کتک خوردم!
متولد 1366
شروع کار: 6 سالگی زیزیگولو
در حال حاضر: کارگردان
در این سالها چه میکردی؟
در 17 سالگی بعد از سریال جزیره جادو برای تحصیل به کانادا رفتم. آنجا نزدیکترین رشتهای که به کارم نزدیک بود و میتوانستم دوستش هم داشته باشم، انتخاب کردم تلفیقی از هنر، ادبیات، فلسفه و با تخصص سینما. بعد از پایان تحصیلاتم ترجیح دادم به ایران بازگردم و در حال حاضر یک سال است که بازگشتم و مشغول ساختن فیلمی بلند هستم.
هر روز میخواستند من را به خانه بفرستند
در بچگی میخواستم سوپرمارکت داشته باشم، اصلا نوعی روحیه بیزنسی داشتم آنقدر که پدرم به سوپرمارکت محل سپرده بود که نسیه چیزی به من نفروشند ولی من با ترفندهای کودکانه خود همچنان نسیه میگرفتم. از آن محل که رفتیم پدرم ژیانش را فروخت و فکر کنم دستکم یک چهارمش را بابت خریدهای من به سوپرمارکت داد!
زمان بازی در زیزیگولو هم زیاد شیطنت میکردم تا حدی که دو هفته اول هر روز میخواستند من را به خانه بفرستند. اما کمی که گذشت هم من کمی عاقل شدم هم اینکه خانم برومند خیلی با من کنار آمد.
خیلی کتک خوردم
در تمام سالهای مدرسه خیلی اذیت میشدم. توپ میخورد به شیشه من را میزدند. تیمهای دیگه فوتبال بازی میکردند من فحش میخوردم، بهخصوص در دبستان که خیلی کتک خوردم. دوم راهنمایی بهدلیل کار تئاتری موهایم را بلوند کرده بودند؛ سر صف ناظم من را بالا برد موهایم را گرفت و گفت این شکلی است که شما نباید باشید و این دانشآموزی است که ما نمیخواهیم اینجا باشد...
از همسنهایت جلوتری؟
به نظر من مطلق نیست یک جاهایی جلوتری و یک جاهایی هم نه. البته یک جاهایی هم شاید در ظاهر جلوتر باشی اما در باطن نه! شما وقتی با بزرگترها کار میکنی دردکشیدن را زودتر یاد میگیری، غم آدم را بیشتر میبینی و... اما اینکه واقعا عقبتر یا جلوتر فکر میکنم از فردی به فرد دیگر متفاوت است. اتفاقا من فکر میکنم کسانی که در کودکی بازی میکنند آدمهای خیلی خوششانسی هم هستند البته با درصد! چون خیلیها حتی همان سر کار به شما عشق میورزند. قربانصدقهتان میروند، غذای موردعلاقهتان را درست میکنند و هرچه که بخواهید برایتان آماده میکنند.... به نظرم اینها خودش یکجور خوشبختی است، البته خیلیها هم هستند که هیچ کدام از این تجربهها را نداشتهاند، هیچ پولی هم در نیاوردهاند ولی در عوض عشقشان را در زندگی پیدا کردهاند!
چقدر حقوق میگرفتی
در سال 74،73 برای زیزیگولو ماهی 30 هزار تومان دستمزد میگرفتم! هرچه که بزرگتر میشدم این مقدار بیشتر میشد.... پدرومادرم از همان روز اول هرچه پول گرفتم را سپرده کردندو در 18 سالگی همه را یکجا به منبرگرداندند. با ریز اینکه هر مقدار پول را بابت کدام بازی گرفتم...
البته سال 79 برای فیلمی تلویزیونی بخشی از پول را گرفتم و همه را یکجا دادم به یک پلیاستیشن دست دوم. فکر میکنید چقدر؟! 60 هزار تومان!
علیرضا رئیسی:
متولد 1361
شروع کار: 6 سالگی، با پاتال و آرزوهای کوچک
انتخاب شدم،?انتخاب نکردم
جلب توجه دوران کودکی را دوست داشتید؟
نه، چندان چیز جالبی نبود و من از این حس فراری بودم. از سن پایین از 6، 7سالگی هرجا میرفتم یکی لپم را میکشید، یکی موهایم را میکشید و این ابراز علاقهها با من بزرگتر شد. 17 سالم که شد دیگر کسی لپم را نمیکشید ولی امضا و عکس و اگر راستش را بخواهید واقعا خستهام کرد. در مدرسه هم خیلی روزهای خوبی نداشتم البته عملا مدرسه نمیرفتم. هماهنگ شده بود و من فقط میرفتم و امتحان میدادم. اما یک روز من را بالا بردند و جلوی 500-400 تا بچه گفتند این سوپراستار است، فیلم بازی میکند همه هم دوستش دارند ولی معدلش 12 است! خیلی شرایط بدی بود.
اجازه میدهی فرزندت بازیگر شود؟
این تصمیمی است که والدین میگیرند و خودشان هم از آینده آن بیخبرند. با خودشان حساب می کنند اگر ستاره شد که شد اگر هم نشد که چیزی را از دست نداده! ولی اینجا یک چیزی دارد از دست میرود آن هم بچگی است! من خودم بچگی نکردم، مثلا یک دست فوتبال درست و حسابی بازی نکردم چون مدام سرکار بودم! و الان که به سن 31 سالگی رسیدهام تازه یک نوجوان 16-15 سالهام. چون از سن 6-5 سالگی در جمع آدمبزرگها بودم و این باعث شد که از بچگی خودم دور باشم. این تصمیمی بود که خانواده برای من گرفتند، من سرزنششان نمیکنم و خوشحالم از اینکه این راه را انتخاب کردند.
چقدر دستمزد میگرفتی؟
من در 6 سالگی برای اولین فیلم سینمایی که 3 ماه تابستان حداقل روزی 12-10 ساعت سر کار بودم؛ یک دوربین عکاسی، یک اسکیت پلاستیکی با یک ماشین دستمزد گرفتم. خب آن موقع اصلا رسم نبود که در سینما به بچهها دستمزد بدهند. من جزو کسانی بودم که بحث دستمزد برای بچهها را خودم راه انداختم! برای فیلم دوم که سراغم آمدند گفتم من دستمزد میخواهم به خاطر اسباببازی بازی نمیکنم! چون من هم دارم مثل بقیه کار میکنم... سال 68 برای مدرسه پیرمردها 50هزار تومان دستمزد گرفتم! یادم است که همان موقع همه بچهها را دعوت کردم به بستنی.
از همسن و سالهایت جلوتری؟
فکر میکنم نسبی است هر کسی در جای خودش. اگر جلوتر بودن را از نظر مادی بدانیم به نظر من متر خوبی نیست ولی احساس میکنم هر کسی در جای خودش دارد زندگی میکند همه آدمها حتی سوپراستار حتی فوتبالیستها و...
اما در مورد خودم؛ فکر می کنم که من انتخاب شدم انتخاب نکردم. شاید اگر انتخاب با من بود همانموقع انتخاب نمیکردم درسم را میخواندم... من تا 21 سالگی کار کردم. دستمزد خوبی هم میگرفتم ولی یک چیزی در زندگی من گم بود و آن هم تحصیل بود. من دیپلمم را به زور گرفتم! این چندسال هم که نبودم؛ دنبال درس رفتم و در خارج از ایران(هند و دوبی ) 4 سالش را لیسانس زبان گرفتم و 3 سالش را هم ام بی ای خواندم.
مهران ضیغمی: کودک درونم را گم کردم
متولد 1370
شروع کار: 6 سالگی با سریال تولدی دیگر
در حال حاضر: دانشجوی کارگردانی تئاتر
شهرت در دوران کودکی چطور بود؟
اوایلش خیلی خوب بود بدون صف نان میگرفتیم و مطب پزشک بدون معطلی و نوبت میرفتیم و... اما امروز مشکلی وجود دارد اینکه هنوز بعد از 14 سال همه من را به چشم همان پسربچه کوچک میبینند. تا جایی که همین دو هفته پیش با یک دیالوگ که شوکه شدم!یک خانم محترم با هیجان خاصی به من اشاره کرد و گفت: «این همون پسر بازیگر است، سبیل درآورده!» گاهی این چیزها اذیت کننده است ولی ما باید لبخند بزنیم و ردش کنیم.
چقدر حقوق میگرفتید؟
دروغ چرا؛ خوب پول میگرفتم! فکرش را بکنید دستمزد من سال 78 در سریال تولدی دیگر واقعا زیاد بود. 500،400 تومان پول برای یک بچه 8-7 ساله آن هم فقط در ازای 8 ماه کار! آن زمان پیکان یک میلیون و خردهای بود. آن موقع با یک چهارم درآمدم یک کامپیوتر پنتیوم 3 خریدم و شب تا صبح بازی میکردم. با همین درآمد بین همسن و سالهای خودمان جزو افراد خوشبخت بودیم.
بازیگری در کودکی خوب بود یا بد؟
چون به لحاظ تربیتی سیر رشدمان طبیعی نبود، طبیعتا در یکسری چیزها عقبتریم و در یکسری چیزها جلوتر مثلا من چشم باز کردم در دنیای آدمبزرگها بودم و این باعث شد که رفته رفته مدل خود آنها شوم، با ادبیات آنها حرف بزنم و مثل آنها رفتار کنم. از طرف دیگر خب مدرسه نمیرفتم و کودک درون من مدام کوچکتر میشد تا جایی که کاملا نهفته شد و من دیگر نتوانستم آن را پیدا کنم!
گلشید اقبالی : عاشق دوربینم
متولد:1370
شروع کار: 6 سالگی با مهر مادری
در حال حاضر: دانشجوی محیطزیست و خبرنگار
بازیگری در کودکی خوب بود؟
شاید هزار بار مدرسه عوض کردم. هر اتفاقی توی مدرسه میافتاد من را مقصر میدانستند! البته چون درسم خوب بود و همیشه با معدل 20 قبول میشدم شرایطم از بقیه بچهها بهتر بود. همه آزارها و تنبیهها متوجه اخلاق و رفتارم بود! ناگفته نماند بیرون از خانه و مدرسه اوضاع خیلی خوب بود چون همه دوستم داشتند و این حس خیلی خوبی داشت.من عاشق دوربین بودم و آنقدرها توجهی به دستمزد نمیکردم تا این آخریها دستمزدهایم دست مامان و بابا بود. هرچه میخواستم آنها برای من میگرفتند، بنابراین هیچوقت به این فکر نکردم که پولم را از آنها بگیرم.
فکر میکنی از همسالانت جلوتری؟
آره جلوترم! هیچوقت دوستهای همسنم من را درک نکردند و از همان بچگی توانستم یک درک فرهنگی و هنری خاصی پیدا کنم ضمن اینکه این گذشته الان هم به من در حرفه خبرنگاری کمک میکند چون خیلی از هنرمندها حس اعتمادی به من دارند که شاید نسبت به خیلی از همکاران دیگرم ندارند.
الان چه میکنی؟
در حال حاضر سال سوم رشته محیطزیست میخوانم و در کنار آن در حوزه موسیقی خبرنگار هستم و گاهی هم در مهدکودکها با بچهها بازیگری کار میکنم. رشته تحصیلیام را اصلا دوست ندارم! دوست داشتم تئاتر میخواندم ولی بنا به دلایلی میسر نشد.
حسین سلیمانی :من جانی دپ نیستم!
متولد 1363
شروع کار :14 سالگی با مهر مادری
در حال حاضر: همچنان بازیگر
سینما را بر دانشگاه ترجیح دادم
زمانی که (قرار بود برای ثبت نام دانشگاه به دانشگاه آزاد اراک برم) دو سریال همزمان دانشجوی نرم افزار کامپیوتر در دانشگاه آزاد اراک بودم چندین فیلم به من پیشنهاد شد به این فکر افتادهبودم که باید بین سینما و دانشگاه یکی را انتخاب کنم تا در نهایت یکبار در مسیر رفتن به اراک درآمد فیلمهای پیشنهادی را با هم جمع زدم دیدم بعد از دانشگاه اگر در یک شرکت درست و حسابی کار پیدا کنم نهایتا یک میلیون حقوق خواهم گرفت اما با سینما میتوانم خیلی بیشتر از اینها دربیاورم ؛ دور زدم ؛تصمیم نهایی خود را گرفتهبودم ، راه سینما را انتخاب کردم به تهران برگشتم، آن زمان شرایط مالی مناسبی هم برای تحصیل در شهرستان نداشتم.یکبار 16 یا 17 سال پیش خانم معتمد آریا به شوخی جملهای را گفت که برای من جدی شد: «تنها چیزی که از تحصیل در زندگی به کار میآید همان چهار عمل اصلی جمع و منها و... است.» البته درست است که دانشگاه را ادامه ندادم ، اما اگراین حرف من ادای روشنفکری نباشد کتاب و فیلم برایم خیلی مهم است. همه در خانه لباسهایشان پخش و پلاست در خانه من همه جا کتاب ریختهاست.
من شبیه جانی دپ نیستم!
باور کنید که اصلا این طور نیست که بخواهم خودم را شبیه جانی دپ کنم ؛این تغییر شکل اندک اندک و به مرور در من به وجود آمد، سال 88-86 موهایم کوتاه بود که مهدی مظلومی برای فیلمی به من پیشنهاد کار داد بعد از قبول نقش به او پیشنهاد دادم که برای درآوردن بهتر نقش عینک بزنم او هم قبول کرد، به میدان گلها رفتم یک عینک با قاب گرد خریدم که آن عینک تا همین زمان با من ماند؛ برای فیلمی دیگر هم سعید ملکان به من گفت ریش و سبیلت را نزن، خیلی دوست نداشتم اما قبول کردم و بعد از دو ماه خودم هم ازآن خوشم آمد، موهایم هم سر فیلمی دیگر بلند کردم.البته الان خیلی هم بدم نمی آید شبیه آدم بزرگی چون جانیدپ باشم ولی از اول چنین قصدی نداشتم.
با اولین دستمزد تلویزیون خریدم
زمانی که مهرمادری را کار کردم مستاجر بودیم و در یک اتاق کوچک اجارهای زندگی می کردیم و صاحبخانهمان هم معتاد بود؛پدرم هم یک ماه قبل آن فوت کردهبود؛ وقتی در مهر مادری پذیرفته شدم هزارتا نقشه برای دستمزد 180 هزارتومانی آن ریختهبودم؛ ما تا به حال آنهمه پول یکجا ندیدهبودیم(سال 76)، با خودم فکر کردهبودم با آن پول میتوانم 7 تا موتور براوو بخرم اما در نهایت بخشی از آن را برای مادرم خرج کردم ؛ یک تلویزیون رنگی گرفتم به علاوه یک فرش سبز 24 هزارتومانی.بعدا با جایزهای که برای مهرمادری گرفتم توانستم برای او خانه هم بخرم.
از 6 سالگی کار کردم
6 سالم بود که فهمیدم میتوانم خودم هم پول دربیاورم. مامانم برای استخر یک 5 تومانی زرد به من داد اما استخر به همراه الویه 10 تومان میشد؛ از خشکشویی سر خیابان که صاحبخانهمان هم بود 5 تومان دیگر قرض کردم تا بتوانم الویه هم بخورم.عصر که مامان از سرکار آمد من را برای شام صدا کرد؛ گفتم من سیرم الویه خوردم؛ مامانم گفت مگه چقدر پول داشتی؟ در خواب و بیداری کتک بود که سمتم میآمد، کتکها را که خوردم مامانم 5 تومان داد و گفت: «برو پس بده، اما بدان که خودت باید برای این 5 تومان کار کنی و پس بدهی.»حرفش برایم عجیب بود ولی فهمیدم شوخی نمیکند ... مامانم 10 تومان به من داد از دروازه غار با آن باقلوا خریدم و تا شب 15 تومان فروختم .از همان جا بود که فهمیدم باید کار کنم و مفتخور نباشم.سوم دبستان همه کتاب و دفترهایم را با پول خودم خریدم سه ماه تابستان را با روزی 20 تومان در جوشکاری کار میکردم.
کمال تبریزی من را نجات داد
من پتانسیل زیادی برای کارهای مختلف داشتم، مثلا زمانی که زولبیا میفروختم مدام دنبال راهی بودم که بیشتر فروش کنم با 40 تا مغازهدار رفیق شدم تا بتوانم 40 تا بیشتر بفروشم.اگر بازیگر نمیشدم حتم دارم اتفاق خوبی برایم پیش نمی آمد و به احتمال زیاد یک خلافکار بزرگ میشدم، شرایط اجتماعی و محیط زندگی من طوری بود که فرصت رشد نداشتم، مادرم سواد آنچنانی نداشت و...چندی پیش متوجه شدم یکی از همان دوستان دوران کودکیام که تا پنجم دبستان همکلاس بودیم و خیلی هم از من باهوشتر بود، اتفاقات نا مناسبی از لحاظ اجتماعی برایش بهوجود آمده ، دوستی که بیشتر دوران کودکی مان را در کنار هم گذراندیم تا قبل از بازی در مهر مادری؛ اما از وقتی سینما، کمال تبریزی و معتمد آریا به خانواده من تبدیل شدند فهمیدم باید سالم بمانم.کمال تبریزی نقطه عطفی در زندگی من بود و سینمای کمال تبریزی من را نجات داد.
میخواهم معروف شوم نه مشهور
تنها هدف من برای آینده سینماست؛به این فکر نمیکنم که چهره شدن حتما باید مشهور بشوم بلکه همیشه دوست دارم معروف باشم؛معروف بودن بهتر از مشهور بودن است مشهور یعنی در شهر همه تو را بشناسند ولی معروف یعنی در عرف جا بیفتی؛ یعنی همه اهالی سینما من را به عنوان بازیگر قبول داشتهباشند.
شعر هم میگویم
الان علاوه بر بازیگری ترانه هم مینویسم و اگر شرایطش مهیا باشد برای اجرا به آهنگساز یا خوانندهای واگذار میکنم . آخرین ترانه هم با صدای امیرحسین مدرس به نام نگهبان دریا چند روز دیگر به بازار می آید.
امین زمانی:همه فکر و ذکرم بازیگر شدن بود
متولد 1365
شروع کار:11 سالگی با سریال تولدی دیگر
در حال حاضر: فعالیت در حوزه کامپیوتر و اینترنت
با اولین حقوقت چه کردی؟
بعد از بازی در تولدی دیگر 12 ساله بودم و آن موقع هیچ کدام از بچههای همسن وسالم کامپیوتر نداشتند! ولی من توانستم با اولین دستمزدم کامپیوتر بخرم، یک کامپیوتر مجهز و پیشرفته که خیلیها آرزوی آن را داشتند.
بازیگر بودن تو را از همسن و سالانت جلوتر انداخت؟
اگر از نظر بازیگری نگاه کنیم ؛بله. من از دوستان و همسن و سالهای خودم که تجربه کاری سینمایی و تلویزیونی نداشتند جلوترم ولی خب از خیلی چیزها از آنها عقبترم. مثلا من هیچوقت درسم خوب نبود! چون همه فکر و ذکرم این بودکه بازیگر شوم. همیشه دنبال فیلم نگاه کردن بودم و اینکه شبیه فلان بازیگر شوم. اما دوستهای من به فکر درس خواندن بودند. الان یکی از دوستان من که با هم سر یک کلاس درس مینشستیم و با هم جلو آمدیم پزشک است! فکر میکنم الان او خیلی از من جلوتر است....
.: Weblog Themes By Pichak :.